به احتمال فکر میکنم
به احتمال ِ محال ِ اتفاق
به احتمال ِ محال ِ اتفاق ِ تو...
که جادوی نگاه،
پیش از سیاهی ِ چشمانت بی اعتبار بود
و دریا
چقدر زیاد عمق را نمی فهمید.
به تو فکر می کنم
که زندگی را
چه خالصانه به مِهر تعبیر می کنی
و گاه
دلت به یک نامهربانی ساده می شکند
به من فکر میکنم
که آرامشم شبیه به چای بهارنارنج است و
دلم اما غوغاست
اصلا چه غم از این دنیا
که من و تو
نگاه را فهمیده ایم
پرنده را
درخت را
آبی ِ حوض ماهی را
و عشق.
زندگی مگر چیزی جز همین ساده نگاه کردن هاست؟
جز همین کنار ِ شب ِ آب و سبزه دل بستن ها.
باور کن
زندگی طعم همان لبخندیست
که به وقت " امید دیدار"، تا ابد روی لب هایمان نشست.